چشم

The flight

The flight in horizon with request wings and lover heart...

چشم

يكي از روز ها چشم رو به رفقايش كرد و گفت:«من آن طرف اين دره ها كوه بزرگي مي بينم كه ابر همه جاي آن را پوشانده است. واقعا چه كوه باشكوه و زيبايي!»

گوش به حرف های چشم گوش داد و سپس گفت:«اين كوهی كه تو می گويی كجاست؟ من كه صدای آن را نمی شنوم.»

آن وقت دست گفت:« امّا من هر كاری می كنم نمی توانم اين كوه را لمس كنم؛ بنابراين كوهی در كار نيست.»

بعد از دست، دماغ گفت:« من نمی فهمم چگونه ممكن است كوهی وجود داشته باشد و من نتوانم بوی آن را بشنوم. محال است كوهی در كار باشد.»

چشم از شنيدن حرف های رفقايش رو برگرداند و در دل خنديد. امّا حواس ديگر دور هم جمع شدند و در مورد ادّعا ی واهی چشم با هم به بحث و گفتگو پرداختند و بالاخره بعد از يك بحث مفصّل به اتّفاق آرا نتيجه گرفتن:« چشم بی برو برگرد عقلش را از دست داده است.»

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:,ساعت 10:21 توسط Yasaman| |

Design By : Night Melody